تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را ای یوسف پنهان ز سالی سخت طولانی
برای انتظاری جاودانی دوست می دارم
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۱ ساعت 13:51 توسط پری
|
قدر دست هایم را بیشتر دانستم و قدر چشم هایم را و تازه فهمیدم چه شکوهی دارد... ایستادن بر روی دو پا آن لحظه که...به زمین خوردم!!!